کس نمی داند ز من جز اندکی...
از هزاران جرم و بد فعلی یکی...
من همی آن دانم و ستار من...
جرم ها و زشتی کردار من...
هر چه کردم جمله ناکرده گرفت...
طاعت ناورده آورده گرفت...
عفو کرد جملگی جرم و گناه...
شد سپید آن نامه و روی سیاه...
آه کردم چون رسن شد آه من...
گشت آویزان رسن در چاه من...
آن رسن بگرفتم و بیرون شدم...
شاد و زفت و فربه و گلگون شدم...
در بن چاهی همی بودم نگون...
در دو عالم همی نمی گنجم کنون...
آفرینها بر تو بادا ای خدا...
ناگهان کردی مرا از غم جدا...
گر سر هر موی من گردد زبان...
شکرهای تو نیاید در بیان...
[ جمعه 92/6/29 ] [ 12:45 عصر ] [ sina ]